>
این روزهـــــا
معنای زندگی
نهفته است در
لبخند پنهان پرندگان
به انسان هایی که
از آخرین تکه نانشان هم نمیگذرند...!!!
گفت:جواب منو ندادی؟
گفتم:من...من..نمیتونم باهات ازدواج کنم.
باحالت ناراحت پرسید چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ــ نمیدونم فقط میدونم که من نمیتونم با تو ازدواج کنم.
بعد با حالت خیلی ناراحت به سمت ویلادویدم همین که رسیدم
دیدم نیکی با رامین نشستن گل میگن و گل میشنفن نیکی با دیدن
قیافه ی در هم آمیخته من هی میپرسید:
روشنک...روشنک چی شده؟
من بدون اینکه به حرف های نیکی توجه ای کنم به طرف اتاق رفتم
ودرب را از پشت قفل کردم نیکی آمد پشت در و هی داد میزد:
روشنک درو باز کن ببینم چی شده....روشنک این در بی صاحابو باز
کن ببینم چه مرگته....روشنک.
ــ نیکی خواهش میکنم جون هر کی که دوست داری تنهام بذار
خواهش میکنم.
وقتی مطمئن شدم نیکی رفته به امروز فکر کردم وپشیمان شدم
که چرا به حامد جواب رد دادم چرا بدون فکر همچین کاری کردم
که چشمام از خستگی و گشنگی سیاهی رفت و دیگر نفهمیدم
چی شد.وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو بیمارستانم گفتم:
ــ اینجا کجاست؟ چرامنو آوردید اینجا؟
نیکی گفت:خدارو شکر که بهوش آمدی داشتم از نگرانی میمردم
دختر معلوم هست تو چته نصف عمرم کردی.
که حامد و رامین با هم وارد شدن رامین پرسید:
حالتون چطوره ؟؟؟
ــ خوبم ممنون فقط من کی میتونم مرخص بشم؟
حامد گفت:دکتر گفته اگر بهوش اومدید و حالتونم خوب بود مشکلی
نیست با مرخص شدنتون.
ــ پس بهتره بریم اصلا از فضای بیمارستان خوشم نمیاد.
پس از تصفیه بیمارستان به سوی ویلا رفتیم وقتی رسیدیم من روی
تخت دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم که نیکی اومد گفت:
روشنک من میدونم که حامد ازت خواستگاری کرده چرا بهش جواب
منفی دادی؟
ــ نیکی درکم کن پسری که به خودش اجازه میده درباره ی همچین
موضوع مهمی تنها تصمیم بگیره معلوم نیست تو زندگی مشترک
چطوری عمل کنه؟بعد این کار رسم و رسومات خاص خودشو داره
که همرو زیر پاش گذاشته تازه معلموم نیست والدینش موافقت
کنن یانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ــ آره من حق و به تو میدم ولی اون خواسته اول با خودت حرف بزنه
بعد اگر تو راضی بودی اون موقع پا پیش بذاره نگران خانوادشم
نباش اونا آدمای منطقی ای هستن.
که خود حامد داخل شد نیکی گفت:
حامد روشنک از این میترسه خانواده ی تو یا خانواده ی خودش
مخالفت کنن یا خانواده ی تو به زور راضی به این وصلت بشن.
ــ روشنک جان مطمئن باش همچین مشکلی تو زندگی ما پیش
نخواهد اومد خانواده ی من حتما به نظر من احترام میذارن خوبه
اینو قبلا هم بهت گفته بودم.
من توی رودروایسی قرار گرفتم هیچی نگفتم شام نوبت رامین بود
نیکی از پختن ناهار در رفت و هیچی درست نکردبعد از شام قرار
شد فردا صبح حرکت کنیم شب خیلی راحت نبودم همش به این
فکر میکردم که اصلا تصورم نمیکردم حامد جودت بیاد خواستگاری
من صبح زود وسایل ها رو جمع کردیم واز هم خداحافظی کردیم و
راه افتادیم اگر فردا کلاس نداشتیم بیشتر میموندیم اما نمیشد
حدود ساعت های۸الی۹ رسیدیم تهران نیکی اول منو رسوند بهد
رفت و قرار شد فردا من برم دنبالش وقتی داشتم دنبال کلید
میگشتم یکدفعه در باز شد مهران بود پسر عموم ۳سال از من
بزرگتره همیشه من اونو جای برادر نداشتم میدونستم و دوسش
داشتم باهاش سلام وعلیک میکردم که عمومینا هم آمدن بیرون
گفتم:من اومدم دارین میرین بفرمایید داخل نیم ساعت بعد خواستید
برید بفرمایید....
عموم گفت:نه عزیزم ما میریم ایشااا... دفعه ی بعد.
من نتونستم جلوشونو بگیرم ورفتن وقتی وار خونه شدم بابام گفت:
ــ دخترم شمال خوش گذشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ــ خیلی خوب بود جای شما خالی.
بعد رفتم داخل اتاقم که لباسامو عوض کنم که خواهرم اومد داخل و
گفت:آبجی میدونی عمواینا برای چی اومده بودن؟؟؟
ــ نه نمیدونم برای چی اومده بودن؟؟؟
ــ اومده بودن برای................................................
تمام زندگی ام را
حراج کردم...
ولی او رفت و گفت:
"هیچ ارزانی بی علت نیست"...!
انصاف نبود . . .
میــــــــگُفــــت دوســــتَت دارَم
رآســــت هـَــم میگـُــفت !
"هِنـــــگامی کِه با یِک خُداحافِـــظ ، جَـــوابـِــ تمامِ سَـــلام هایَم را ،
شِـــکست ، "
به مــَـن ثابــِـت شُـــد...!
ِاشـــکالـــی کِه نــَـدارَد...؟
تَنـــها تا عُمر دارَم دَر غم خود خواهَم سوخت
هَمــــــــــــــین . . . !
لحـ ـظآتیـــ وُجود دآرَند کِـه درآز کِشــ ــیدهــــ ایـــــ و خیـــ ـــرهـــ
بِهــــ آســ ـمانـــــ ...
و یِکـــــ چــ ـــیزیـــــ هَمآنندِ صآعِقــ ـه وُجـ ـودَتـــــ رآ ، لَبــ ـــریز اَز
بـُــ ــغضــــ میــ ــکُند!
سَخــ ـــتـــ اَسـ ــــتـــ ، اَمــــــــــــا ،
زیرِِ لَـــ ـــبـــ میـــ ـــگوییـــــــــــ : ( دیگر مهمـــ نیستـــ ) ...
فآحشهـــ کیستــــ ؟
آنـــ دختر تنهایی ستـــ کِهـــ نیاز بِهـــ هَمدمــی دآرد تا او رآ در آغوشـــ بِگیــــرد
یا آنـــ مردیـــ ستـــ کِهـــ با داشتَنـِــ هَمسَریـــ دِلسوز ، هَر بار دَر حالـِـ خوردَنِـــ لَبـــ هایـِــ یکی ست
من در روزگاریـــ زندگی میکنمـــ کهــ با نگاهــ کردنــ دختریـــ بهــ جنســـ مخالفــ نامــ او را فاحشهــ میگذارند
اما مردیـــ کهــ در هر ساعت یکــ دختر را به زنـــ تبدیل میکند نشانهــ یــ مرد بودنــ اوستـــ
او زندگیـــ دختریـــ را تباه میکند اما مرد بودنـــش را نشانـــ میدهد
اما دختریـــ کهــ تنها همدمــ خود را در آغوشـــ میگیرد فاحشهـــ استـــ
نامــ اینـــ را میگذاریـــــــــد زندگیــــــــــــــ ...؟
آری زندگیـــــــ ایــــــ به نام :
"جـــ َـــــهــَـــ ــــــنــــــــَــ ـــــــــــم" . . .
ســرروی شانه هایم بگـــذار و آرام بگــو :
"دوستـــت دارم "
از چه می ترسی عشقـــم ؟!
فـــــردا دوبـــاره میتوانــــــی انکـــــار کنـــی !!!
خدایا تمامشـــ کنــــ
باشد؟ خستهـــ امـــ
میشنویــــ؟خستهــــ ...
اینــــ دنیایتــــ چهــــ کارهاییــــ کهــــ با منــــ نکرد
چهــــ زجر هاییــــ کهــــ بهــــ خوردمــــ نداد
هقــــ هقــــ هایــــ شبانهــــ ...
بغضــــ ...
درد...
زجر...
آریــــ ، تمامــــ اینها حاصلــــ زندگیــــ در دنیایتــــ استــــ
منــــ ...
منــــ کهــــ خیریــــ از زندگیــــ ندیدمــــ
میگویند پشتــــ هر گریهــــ خندهــــ ایستــــ ؟ پســــ کجاستـــ؟
منــــ مدتــــ هاستــــ چشمــــ انتظار آن روزمــــ
اما دیگر بســــ استــــ
یا تو مرا از خودمــــ بگیر
یا منــــ تمامشــــ میکنمــــ
نامــــ منــــ کهــــ ایوبــــ نیستــــ ... ؟ !
تنهـــــآ چیـــــزی کـــِــه اَز تو بــَـــرایــَـــم بـــِــه یادِگـــــار مانـــــدِه
ایـــــن دلِ لـَـعنـــَــتی اَســـــت
...
خیانـَــــت ،
جُدایـــــی ،
شِکــَــســـــتــَــن ،
دُروغ ،
....
را به یـــــادم می اَنـــــدازَد . . .
تکلیـــــفِ هـــَــر شــــَـبــِــ اوســـــت...!!
صفحه اصلي
ايميل نويسنده
پروفايل
طراح قالب
گالری عکس عاشقانه
انجمن وبلاگ نویسان
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کــلبه تـــنهایی و آدرس aahmaad1717.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
قالب وبلاگ
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 4936
تعداد مطالب : 206
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1